شهید گمنام
یک زن دل شکسته که چادرش خاکیه روی زمین نشسته شکسته وتکیده
صورت خیس وگلفام دست میکشه روی قبر قبرشهیدگمنام
ازتوکیفش یه جعبه خرمامیاره بیرون میزاره روی اون قبر بهش میگه مادرجون
بابات کیه عزیزم؟ برادرت خواهرت؟ حرف بزن عزیزم منم جای مادرت
تو هم عین بچمی بچه بی نشونم همون که رفت وباخود برده گرمی خونم
همون که آخرین بار وقتی که ترکم میکرد نذاشت برم دنبالش گفت که مامان تو برگرد
صورت من رو بوسید برگشتش و دویدش لبخند زدو زورکی سرکوچه رسیدش
چه شبها که به یادش با گریه خوابم میبرد باباش چقدر زورکی بغضش رو هی فرو خورد
الهی که بمیرم چشماش به در سفید شد آخر نفهمید علی اسیر یا شهید شد
دیدم یه بنده خدائی خوند خوشم اومد