شهید گمنام

شهید گمنام

آی قصه قصه قصه   نون وپنیروپسته   یک زن قدخمیده   روی زمین نشسته

یک زن دل شکسته       که چادرش خاکیه      روی زمین نشسته     شکسته وتکیده

صورت خیس وگلفام       دست میکشه روی قبر   قبرشهیدگمنام

ازتوکیفش یه جعبه     خرمامیاره بیرون    میزاره روی اون قبر     بهش میگه مادرجون

بابات کیه عزیزم؟    برادرت خواهرت؟   حرف بزن عزیزم      منم جای مادرت

تو هم عین بچمی    بچه بی نشونم     همون که رفت وباخود    برده گرمی خونم

همون که آخرین بار    وقتی که ترکم میکرد   نذاشت برم دنبالش    گفت که مامان تو برگرد

صورت من رو بوسید    برگشتش و دویدش    لبخند زدو زورکی    سرکوچه رسیدش

چه شبها که به یادش    با گریه خوابم میبرد    باباش چقدر زورکی    بغضش رو هی فرو خورد

الهی که بمیرم     چشماش به در سفید شد     آخر نفهمید علی     اسیر یا شهید شد

دیدم یه بنده خدائی خوند خوشم اومد

دفاع مقدس

 

به پسرم دروغ نگوئید
به پسرم واقعیت را بگویید
نگوئید به سفر رفته ام
نگوئید از سفر باز خواهم گشت
نگوئید زیباترین هدیه را
برایش به ارمغان خواهم آورد
بگذارید پسرم عمق بیابد
بگذارید پسرم تنها به دریا بیندیشد
و خواب بیدارش در توفان بگذرد
به پسرم واقعیت را بگوئید
بگویید به خاطر آزادی تو
هزاران خمپاره استعمار
سینه پدرت را نشانه رفته اند
بگویید خون پدرت
بر تمام مرزهای غرب و جنوب کشورش
پریشان شده است...

 

شهید محمد رحيم داودی
تاریخ تولد: 1/11/1344
مکان تولد: کازرون
تاریخ شهادت: 4/3/1367
مکان شهادت: آبادان
دانشجوی رشته پرستاری دانشگاه علوم پزشکی شیراز

دفاع مقدس

باسمه تعالي

ناگهان درناگهاني ازگل ولبخندباز مي گردند

بچه هاي «آه مادر كاش وقت نامه خواندن بود»

بچه هاي «همسرم بدرود»

بچه هاي « كاش بودي كاش مي ديدي»

بچه هاي« تا قيامت بر نمي گرديم»، بچه هاي كربلاي چار...

( قزوه)

دفاع مقدس

«باسم رب الشهداءوالصديقين»

 يك بسيجي درمرصاد(در جواب اينكه :اينها كه مي كشيد ايرانيند):

«براي مافرقي ندارد،هركس بخواهدضداسلام،ضدشيعه،ضد دين خداقيام كند،ايراني باشدوياغيرايراني، تاآخرين قطره خون،مقابلش مي ايستيم»

دفاع مقدس

باسمه رب الشهداء والصديقين«جنگ ما آتش نمروديان بود كه برامت ما گلستان شد»